پرتوپرتو، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

دونفرونصفى...

کلمه های جدید

نازکم این روزا خیلی پر جنبو جوش شدی پر جنبو جوش تر از همیشه احتمال همه کارهست که انجام بذی مثلا اینکه در یخچال و باز کنم ببینم یه فسقلی اون تو نشسته امروز خیلی شلوغ کردی یه بار کم مونده بود از پله ها بیوفتی خدا حفظت کرد مامانی بعد از ظهر هم کم مونده بود TVرو چپه کنی رو سرت یه لحظه هم که ازت غافل شدم امدم دیدم کاغذ دیوارو  کندی خودت بگو مامانی  با این شیتطونات چه کنه ؟ها با همه شلوغیات خونه با تو یه رنگ و بویه دیگه ای داره عزیزم جدیدا یاد گرفتی میای پشتم وایمیستی میزنی به کمرم منم میگم کیه بد میپری جلوم با اون صدایه نازکت میگی دا وقتی سرمو زیر پتو میبرم بدو بدو میای که مامانو نجات بدی وقتی یه کاره اشتباه میکنی بهت میکم پرتو...
25 فروردين 1392

[جانکم تو......

این روزها حسابی تورا کم دارم درون لحظه های شیرینم واین روزها انگار اصلا نمیشود به این فکر نکنم که چقدر برایم عزیزی هرچند میدانم..... که پر از شیطنت کودکانه ای ومن پر از یک عالمه سخت گیریه مادرانه حواست راجمع کن.... کودکم بیرون از دنیایه تو در این دنیاباید برای زندگی لبریز از انگیزه باشی دنیای اینجا با دنیای اکنون تو فرق دارد.....مادر من تازگی ها کشف کردم وقتی که میخندی وقتی که اشک میریزی وپلکهای کوچکت را بازو بسته میکنی احساس میکنم داری خودت را پیدا میکنی میدانی...... صورت قشنگت شبیه ارکیده ها زیباست راستی خبر داری؟ یک قسمت از تمام دغدغه های روزانه ارامش خیال کردن حضور توست یک پیوند بزرگ پیوند ما ادامه دار...
23 فروردين 1392

تمام دنیایه من تو

چقدر زود بزرگ میشوی؟ برای چه اینهمه شتاب داری ؟برایه من هیچ لذتی بالاتر از تماشایه تو نیست اما اینگونه که تو میروی میترسم به گرد پایت هم نرسم میترسم از تو جابمانم پرتو زیبایه من!خورشیدکم!انگار همین دیروز بود که من صدف تو بودم وتو مروارید من!انگار همین دیروز بود که مرواریدم را به دریایه پر تلاطم دنیا سپردم تاجای بیرون از من زندگی کند نفس بکشد وببالد تو انقدر کوچک بودی که حتی توان شیر خوردن هم نداشتی خدا میداند من چقدر سخت وچقدر شیرین ان روزها را گذراندم میوه دلم!روزهایی که میگذرندهرگز باز نمیگردند وروزهای  می آیند که من برایه رسیدنشان لحظه شماری میکردم وفردا برای رفتنشای بیتابی خواهم کرد من جرعه جرعه این لحظات را سر میکشم. تورا د...
22 فروردين 1392

سیزده بدر

امسال سیزده بدر مثل سالایه گذشته رفتیم باغ باباجون با اینکه همه عمو ها وعمه ها مسافرت بودن وجاشون خیلی خالی بود اما با این حال خیلی بهمون خوش گذشت جایه تک تکشونو خالی کردیم اینم عکسایه سیزده بدر اینارو بابای برات خرید تا سیزده بدر راحت راه بری گل دخترم تاب تاب ابازی اروم اروم واسه خودت میخوندی مامامن فدایه صدایه شیش دنگت بشه عزیز مامان درحال خوردن غذا خوب حالا چییکار کنم؟ یااااااااااااااا علیییی اینم عکس سه نفره ما ...
20 فروردين 1392

عید 92

دختر کوچولویه مامان دومین بهار زندگیت خیلی خیلی مبارکت باشه عزیزم امیدوارم امسال سال پرخیرو برکت پراز شادی و سلامتی واسه هر سه تایمون باشه امسال خیلی تلاش کردم تا دم سال تحویل همه کارامو کرده باشم تا موفع تحویل سال سر سفره هفت سین باشم اما شما یرما خورده بودی مجبور شدیم ببریمت دکتر وقتی رسیدیم هنوز سال تحویل نشده بود تا من برم حموم و بیام سال تحویل شد و من جا موندم بعد شماهم نامردی نکردینو دو تای عکس انداختین منظزر مامانی نشدین منم باهاتون قهر کردم عکس ننداختم امسال همه عمو ها و عمه ها رفتن مسافرت ماهم قرار بود با عمو فرخینا عمه لیلا اینا بریم کیش وسایلا رم اماده کردیم یه هو شروع کردی به گریه چنان گریه میکردی که هیچ کس نمیتونست ارومت ک...
19 فروردين 1392

چهاشنبه سوری

امسال ما چهار شنبه سوری خونه عمه لیلا بودیم شما هم مریض بودی هوا هم سرد بود زیاد نتونستیم اتیش بازی کنیم همش گریه میکردی بابا بردتت دم ایتش هیجان زده شده بودی خونه نمی امدی کلا غیر غابل پیشبینی هستی مامانی فقط تونستیم همین عکسو با بابا ازت بگیرم چون یه جا بند نمیشدی خیلی نا قلا شدی ...
14 فروردين 1392

این روزا

دختر شیرین زبونم این روزا که واسه خودت مستقل شدی و حرف میزنی و خواسته ها تو بهمون حالی میکنی بهترین روزایه زندگیمه هیچ وقت فکرشم نمیکردم که لایق اینهمه خوشبختی باشم خدارو هزاران هزار بار به خاطر وخود نازنینت شکر گزارم با تمام وجودم دوست دارم نفسم کلمه های که این روزا واه خودت زیر زبونت تکرار میکنی ابا بده دیگه با=باز کن در =در امد مح نن=محسن اجی جو=اجی جون(خاله پریا) ماما ما=مامان جون بابا با=باباجون ایا یا=کاکائو طا=طاها امی=امیر جیجی=جوجو جیه=کیه آ=عکس مایی=ماهی جطوی=چطوری آبین=افرین اینم چندتا عکساسه جا مکونده اینجا خونه عمو فرهاد باباس رفتی خوابیدی تو رختخواب عروسک نیوشا اینجا هم مشغول خورد...
14 فروردين 1392

خانه کودک

نمیدونم چرا چند وقتیه حس اینو ندارم که بیام وبلگتو به روز کنم الان فک کنم حدود یک ماهی میشه  از اخرین مطلبی که برات گذاشتم میگزره امروز دلو به دریا زدم خدمت رسیدم دختری مامان خودش به خانومیه خودش ببخشه نمیدونم 7یا 8 بهمن ماه بود که با مامانای نی نی سایت قرار گذاشتیم نی نی هامونو ببریم خانه کودک دنیایه نور وقتی رسیدیم کسی هنوز نیومده بود اولش فکر میکردم اشتباه امدم بعد چند دقیقه مامانا سر رسیدن من اولین باری بود که از نزدیک میدیدمشون خیلی روز خوبی بود به شما هم خیلی خوش گذشت کلی با دوست جونات بازی کردی کلی هم باواسه خودت نانای کردی  اسب سواری چه به ناز دخترم میاد   ا اینجا هم با پندار مشغولی  اینم ...
13 فروردين 1392
1